«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۴۹
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
دلم جز مهر مهرويان طريقی برنمیگيرد
ز هر در میدهم پندش وليکن در نمیگيرد
خدا را ای نصيحتگو حديث (از خط ساقی گو) ساغر و می گو
که نقشی در خيال ما از اين خوشتر نمیگيرد
× بيا ای ساقی گلرخ بياور بادهی رنگين
که فکری در درون ما از اين بهتر نمیگيرد ×
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش اين زرق در دفتر نمیگيرد
من اين دلق (ملمع) مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پير میفروشانش به جامی بر نمیگيرد
از آن رو هست ياران را صفاها با می لعلش
که غير از راستی نقشی در آن جوهر نمیگيرد
× سر و چشمی چنين دلکش تو گویی چشم از او بردوز؟
برو کاين وعظ بیمعنی مرا در سر نمیگيرد ×
نصيحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبينم مگر ساغر نمیگيرد
ميان خنده میگریم که چون شمع اندر اين مجلس
زبان آتشينم هست ليکن در نمیگيرد
چه خوش صيد دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس آهوی وحشی را از اين خوشتر نمیگيرد
خدا را رحمی ای منعم که درويش سر کويت
دری ديگر نمیداند رهی ديگر نمیگيرد
سخن در احتياج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگيرد
من آن آيينه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگيرد اين آتش زمانی ور نمیگيرد
بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگيرد
Support this podcast at —
https://redcircle.com/ravaq/donations